• وبلاگ : دوستانه
  • يادداشت : شعر زيبا حميد مصدق و جواب فروغ فرخزاد به او
  • نظرات : 0 خصوصي ، 13 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + مهم نيست 
    و من به هر دوي شما خنديدم
    تا بدانيد كه اين خنديدن تان
    رفلكس طبيعي هورمونهاي تستسرون و پرو‍ژسترون است
    + ريحانه 

    man asheghe in sheram
    + حامد 


    ما را ز دعا کاش فراموش نسازند

    رندان سحر خيز که صاحب نظرانند

    + الهه 
    سلام واقعا زيبا و دلنشين بود.مرسي
    پاسخ

    سلام منون اله جان
    دخترک خنديد و
    پسرک ماتش برد !
    که به چه دلهره از باغچه ي همسايه، سيب را دزديده
    باغبان از پي او تند دويد
    به خيالش مي خواست،
    حرمت باغچه و دختر کم سالش را
    از پسر پس گيرد !
    غضب آلود به او غيظي کرد !
    اين وسط من بودم،
    سيب دندان زده اي که روي خاک افتادم
    من که پيغمبر عشقي معصوم،
    بين دستان پر از دلهره ي يک عاشق
    و لب و دندان ِ
    تشنه ي کشف و پر از پرسش دختر بودم
    و به خاک افتادم
    چون رسولي ناکام !
    هر دو را بغض ربود...
    دخترک رفت ولي زير لب اين را مي گفت:
    " او يقيناً پي معشوق خودش مي آيد ! "
    پسرک ماند ولي روي لبش زمزمه بود:
    " مطمئناً که پشيمان شده بر مي گردد ! "
    سالهاست که پوسيده ام آرام آرام !
    عشق قرباني مظلوم غرور است هنوز !
    جسم من تجزيه شد ساده ولي ذرّاتم،
    همه انديشه کنان غرق در اين پندارند:
    اين جدايي به خدا رابطه با سيب نداشت
    + ف.نشاطي 
    خيلي قشنگ بودن

    اگه شعر آقاي قليمرادي رو هم اضافه کنين عالي ميشه

    مرسي
    + سيب 

    مسعود قليمرادي

    ?

    او به تو خنديد و تو نمي دانستي

    اين که او مي داند

    تو به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدي

    از پي ات تند دويدم

    سيب را دست دخترکم من ديدم

    غضبآلود نگاهت کردم

    بر دلت بغض دويد

    بغض ِ چشمت را ديد

    دل و دستش لرزيد

    سيب دندان زده از دست ِ دل افتاد به خاک

    و در آن دم فهميدم

    آنچه تو دزديدي سيب نبود

    دل ِ دُردانه من بود که افتاد به خاک

    ناگهان رفت و هنوز

    سال هاست که در چشم من آرام آرام

    هجر تلخ دل و دلدار تکرار کنان

    مي دهد آزارم

    چهره زرد و حزين ِ دختر ِ من هر دم

    مي دهد دشنامم

    کاش آنروز در آن باغ نبودم هرگز

    و من انديشه کنان غرق در اين پندارم

    که خداي عالم

    ز چه رو در همه باغچه ها سيب نکاشت؟

    سلام خيلي عالي بود....

    انقدر که دلم نيومد کامنت نذارم...

    + باران 
    عالي بود ممنون