ما را ز دعا کاش فراموش نسازند
رندان سحر خيز که صاحب نظرانند
مسعود قليمرادي
?
او به تو خنديد و تو نمي دانستياين که او مي داندتو به چه دلهره از باغچه همسايه سيب را دزديدياز پي ات تند دويدمسيب را دست دخترکم من ديدمغضبآلود نگاهت کردمبر دلت بغض دويدبغض ِ چشمت را ديددل و دستش لرزيدسيب دندان زده از دست ِ دل افتاد به خاکو در آن دم فهميدمآنچه تو دزديدي سيب نبوددل ِ دُردانه من بود که افتاد به خاکناگهان رفت و هنوزسال هاست که در چشم من آرام آرامهجر تلخ دل و دلدار تکرار کنانمي دهد آزارمچهره زرد و حزين ِ دختر ِ من هر دم مي دهد دشناممکاش آنروز در آن باغ نبودم هرگزو من انديشه کنان غرق در اين پندارمکه خداي عالمز چه رو در همه باغچه ها سيب نکاشت؟
سلام خيلي عالي بود....
انقدر که دلم نيومد کامنت نذارم...
شعر زيبا حميد مصدق و جواب فروغ فرخزاد به او
معركه بود...